یه حس قدیمی .هر از گاهی می آد...بد جوری داغونت می کنه.انگا ر زیر آب نفس می کشی.همه ی صدا ها غریبه می شن.دیگه حتی شکلات هم نمی تونه یادت بندازه هنوز زنده ای.همه چی آروم آروم از جلوی چشات می گذره ولی هیچ کاری نمی تونی انجام بدی.بیشترزندگی شبیه خاطره می شه...اونوقت منگ منگ مجبوری الکی لبخند بزنی بگی من خوبم.چیزیم نیست...یاد صادق هدایت می افتی که می گه: گاهی خنده بیخ گلوم رومی گیره.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیه.همه گول خوردن...............
خیلی وقتها ... خیلی اشخاص ... خیلی چیزها رو نمی فهمند ...! اونایی هم که ناخوشی تو رو نفهمدند از این قاعده مستثنی نیستند ... ما مدام لبخند می زنیم ... تا نگند فلانی فلانجور بود ... زندگی می کنیم برای بقیه... واقعیت تلخیه ولی واقعیته !!! موفق باشی
موفق باشی
سلام دوست عزیزم. امیدوارم موفق باشی. به ما هم سر بزن.*
خیلی وقتها ... خیلی اشخاص ... خیلی چیزها رو نمی فهمند ...! اونایی هم که ناخوشی تو رو نفهمدند از این قاعده مستثنی نیستند ... ما مدام لبخند می زنیم ... تا نگند فلانی فلانجور بود ... زندگی می کنیم برای بقیه... واقعیت تلخیه ولی واقعیته !!! موفق باشی
مزاحمت نمی شم فقط لاگتو میخونم. راضی باش.
سلام به ما هم سری بزنید امیدورام همیشه موفق باشی
عالی بود واقعا عالی بود فکر کنم شما از شعر من خوشت بیاد