....گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
و تکان دادن دستت که
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که
عجیب !‌عاقبت مرد ؟
افسوس
کاشکی می دیدم 
 ....


مصدق

نظرات 7 + ارسال نظر
آرش سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:35 ب.ظ http://xak.blogspot.com

میبینی

غریبه شنبه 11 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 03:37 ب.ظ http://gharibezzz.persianblog.com

شب که می‌آید و می‌کوبد پشت در را
به خودم می‌گویم :
من همین فردا کاری خواهم کرد
کاری کارستان
و به انبار کتان فقر کبریتی خواهم زد ....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:49 ق.ظ http://winter.blogsky.com

همیشه به این فکر می کنم که مرگ من در اونایی که منو میشناسن چه تاثیری داره ؟ چه کسایی از مردن من خوشال میشن ٬واسه کیا بی تفاوته و چه کسایی ضربه میخورن ؟ شعر قشنگی بود برای گفتن به کسی که یه روز دوست داشته و الان براش بی تفاوتی

استاد چرندی چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 12:03 ب.ظ http://www.charand.net

سلام به دوست قدیمی ؛ ما رو یادتون رفته انگاری ! به حمایت شما احتیاج داریم تشریف بیارید تا چرند و پرند مثل قدیم بشه !

سرشک یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:39 ب.ظ http://www.sereshk.blogspot.com

بعد از هزار سال...سلام.

پیمان پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:36 ب.ظ http://paymannabavi.persianblog.com

سلام نانا دوباره دلم هوای وبلاگتو کرد برگشتم .خیلی خوشحالم که هنوز پابرجایی. قلمت آرومم مبکنه موسیقی متنت که دیگه نگو دیوونه ام کرد.من هم دستی به سرو روی وبلاگم کشیدم.بیا سری بزن .

کیان پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:31 ق.ظ http://www.da2000.blogsky.com



تقدیم به تو که هراس از دست دادنت دیگر مرا نمی آزارد :

دو همســـفر

برو ای روح من آزرده از تو... ترک کن مـــا را

که من در باغ تنهایی ببویم عطر گلهای رهایـی را

برو ای نا شناس آشنای من! که در چشمت ندیدم آشنایی را

تویی از دودمان من ولی دود از دماغ من بر آوردی

به چشــمم تیره کردی روزهای آشنایی را

من از آغاز میلاد تو همراهت سفر کردم

پس از یک عمـر دانستم سفر با مردم نا مرد دشوار است

سفر با همره نا مهربان تلخ است

برو ای بد سفر ای مرد نا همرنگ

که می گویم مبارکباد بر خود این جدایی را ....

برو ای بد سفـــر ای مرد ناهمــرنگ

که می گویم مبارک باد بر خود این جدایی را

تو از این سو برو در جاده های روشن و هموار

من از سوی دگــر در سنگلاخ عمر می پویم

که در خود دیده ام جانسختی و رنج آزمایی را

جدا شد راه ما از یکدگر اما

منم با کولـه بار دوره پیری

تو در شــور جوانی ها

سبکبــال و سبکباری

تو را صـد راه در پیـش است

ولی من میروم با خستگی راه نهـایی را

برو ای بدترین همــــراه!

تو را نفـرین نخواهم کــرد

سفـر خوش ؛ خیر همراهت

دعایت می کنم با حال دلتنگــی

که یابی کعبه مقصـود و فردای طلایی را !!!

نمی دانی نمی دانی که جای اشک

خون در پــرده های چشـم خود دارم!

اگر در این سفـر خار بلا پای مرا آزرد

سخنهــای تو هم تیری شد و بر جان من بنشست

بود مشکل که از خاطر برم این بی صفـــایی را

رفیق نیمه راه من!

سفـر خوش خیر همراهت

تو قدر من ندانستی



درون آب ، ماهی،قدر دریا را کجا داند

شکستــه استخوان ، داند بـهای مومیایی را


سلام عزیز.........خوبی..........وب زیبا و موفقی داری............به ما هم سز بزن.........بدروود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد