برای شستن فرشته ها ی کوچولو باید خیلی اوستا باشی  که به جای اینکه بگی بهتره نگاه نکنی   ببینی چه مسخره یهو افتادی وسط یه زندگی که خود کس و کار داراش توش گیر کردن  میگی چشماتو ببند که شامپو نره توش.

 به جای اینکه بگی همین حالاش هم کسی نگران نفس تو نیست اگه با کله بخوری وسط دنیاهیچ     مامانی دلش واست آتیش نمی گیره میگی محکم وایسا تو کف ها نخوری زمین.

 عوض اینکه بگی اومدم یه لحظه باهات باشم تا باهم انزجار بی کسیت یادمون بره میگی وقتی کف  پاهاتو میشورم دست تو بذار رو شونم.

   وقتی انگشت های فسقلیش رو که تو آب پیر شدن میگیری تو دستت و حوله تنش می کنی بر می  گرده با اون چشم های درشتش که لای ﻤﮊه هاش هنوز قطره های آب گیر کرده نگات می کنه می    فهمی که اونم مثل تو یه عالمه حرفاشو سانسور کرده چون می دونه دلت اونقدر هم گنده نیست که    طاقت بیاره.

نظرات 3 + ارسال نظر
گمنامترین ساکن دهکده جهانی جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:16 ق.ظ http://gomnaam.blogsky.com

سلام استاد! عجب قلم سحر آمیزی دارید. مطمئنم می تونید آرومم کنید اگه...

دریا جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:51 ق.ظ

ادبیات صمیمی و تلخ.

دریا جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:22 ب.ظ http://daryayedarya.persianblog.com

وبلاگم اجبارا عوض شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد