اینو یه غریبه(شاید غریبه)نوشته.متن رو خیلی دوست دارم.واسه همین میذارمش اینجا:

((صورتک غمگین بود. صورتک احساس میکرد تنها ترین صورتک دنیاست. یهو زد زیر گریه . یه دختر بچه کوچولو و مهربون صداش رو شنید . رفت جلو و صورتک رو برداشت . بعدشم زد به صورتش . صورتک دیگه غمگین نبود . چون دیگه تنها نبود. ------پایان سکانس اول----
سکانس دوم
دخترک غمگین بود. دخترک احساس میکرد تنهاترین دخترک دنیاست . یهو زد زیر گریه........------پایان سکانس دوم----
سکانس سوم
{صحنه: یک dancing party } دخترک در دستش یک گیلاس ودر حال رقصیدن با دو پسر.-------- پایان سکانس سوم-------
سکانس چهارم
{دخترک بر فراز یک برج} دخترک چشمهایش را می بندد و از بالای برج خود را به پایین پرتاب می کند با زمین برخورد میکند.دخترک میمیرد. صورتک به گوشه اش پرتاب می شود .
------ پایان سکانس چهارم----------
سکانس آخر
صورتک غمگین بود. صورتک احساس میکرد تنها ترین صورتک دنیاست. یهو زد زیر گریه . یه دختر بچه کوچولو و مهربون .......
---------پایان سکانس آخر-------------))


خیلی بده که یه ناراحت تنها تو دلگشا بشینه.
خیلی خوبه که ر.پ اینقدر مهربون با ناراحت رفتار کنه.
خیلی خوبه که ناراحت آخرش قانع میشه اشکاشو پاک میکنه.
خیلی بده که بعضی ها میگن نباید تودانشگاه گریه کرد.
خیلی خوبه که فردا دانشگاه تعطیله.