-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1382 14:22
((خیال دلکش پرواز در طراوت ابر به خواب می ماند. پرنده در قفس خویش خواب می بیند. پرنده در قفس خویش به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد. پرنده می داند که باد بی نفس است و باغ تصویری است. پرنده در قفس خویش خواب می بیند)) ه.ا.سایه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1382 15:09
...nothing ...just feeling better
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آبانماه سال 1382 17:13
اصلا انگار نمیخونین ها!همین طوری نظرای بی ربط مینوسین! من دارم میرم.مواظب تهران باش شاید برگشتم.باید فکر کنم. غریبه جون به دل نگیر!من گاهی غریبه هارو فراموش میکنم! غ خوش رو!، تخته خداست.یه کم فکر کن! آیسان فندق رو ببوس از طرف من آبدار! بعدشم دلم واسه همه برو بچز! تنگ میشه!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 آبانماه سال 1382 22:42
((وقتی محیط عمل روزگار لعنتی باشه می شه همه ی قوانین رو له کرد. حتی می شه درست در نقطه ی اوج صحبت های عاشقانه سکسکه کرد! یک من فیلسوف))
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 آبانماه سال 1382 23:37
پایانی برای دلتنگی نیست انگار.بی شک راهی نیست جز اینکه چشمان خود را ببندم و فریاد کنم من چه خوشبختم و همزمان به بوی خاک باران خورده و آب طالبی فکرکنم.اینکه من دلم میگیرد دردی نیست که باعث شود صدای چرخ و فلک های آهنی بلند نشود و من کودکی خودم را که وحشت زده لبخند میزند دنبال نکنم.گاهی من و تنهایی اتاق یکی میشویم و من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آبانماه سال 1382 18:06
When I look at the sky I only see u When I look at the sun I only see u When I look at the sea I only see u . . . Excuse me ?!Can u move a little
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 آبانماه سال 1382 22:51
هرچقدر هم بخوای بگی چیزیم نیست هرهر بخندی هر چقدرهم جفنگ بازی در بیاری از تجریش تا هفت تیر ۴ نفری(۲تا جای راننده ۲ تا بغلش با تقسیم وظایف!)سوار ۲۰۶ بشی هر چقدر هم بخوای خودتو گول بزنی یادت بره ، بازم برمیگردی خونه.تو همین سکوت همیشگی (تنهایی مطلوب) حس میکنی دلت چقدر الان دلت میخواددور بشی.اونقدر دور که غم و غصه هات...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 آبانماه سال 1382 15:13
این دفعه فندق رو میذارم تو کیفم میام خونه. دلم براش تنگ شد اونقدر نگام نکن خوب؟سنگینه... احساس له شده گی میکنم زیر نگات... همیشه اشتباه میکنم.نباید چیزی بهت میگفتم توهم که خنگی صدسال دیگه هم نمیفهمیدی!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1382 15:45
اینو یه غریبه(شاید غریبه)نوشته.متن رو خیلی دوست دارم.واسه همین میذارمش اینجا: ((صورتک غمگین بود. صورتک احساس میکرد تنها ترین صورتک دنیاست. یهو زد زیر گریه . یه دختر بچه کوچولو و مهربون صداش رو شنید . رفت جلو و صورتک رو برداشت . بعدشم زد به صورتش . صورتک دیگه غمگین نبود . چون دیگه تنها نبود. ------پایان سکانس اول----...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آبانماه سال 1382 10:17
توزندگی همه ی ما هی نقش بازی میکنیم حتی نقش خودمونو. یه جورهایی سعی میکنیم شبیه صورتکی بشیم که زدیم به صورتمون. یه جایی میرسه که دیگه خودمون تو نقش ها گم میشیم. واین خیلی حس بدیه که ببینی دیگه چیزی به نام خودت وجود نداره. باید یه کاری کرد.... چقدرزود دیر شد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آبانماه سال 1382 19:01
دلهای آدمها خیلی کوچیک شده، دیگه نمیتونن خیلی از چیزا رو دوست داشته باشن... اصلا جا نمیشه.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 11:01
حالم خوب نیست دلم میخواد تنها باشم باید فکر کنم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آبانماه سال 1382 08:59
دیروز تو تاکسی یه خانومه گل دستش بود،یه خانومه دیگه ای هم با یه دختر بچه ی ۲،۳ ساله ی گو گولی نشسته بودن،یهو دختر کوچولو به مامانش گفت:مامان احساس میکنم!!!!این گل ها خیلی خوبن! بابا ای ول.بچه های این دوره زمونه چه پیشرفته شدن !من که اینقدر این قدر پیر شدم!!هنوز چیزیو احساس نمیکنم چه موج مخالفی در برابر لغت مارمولک به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 آبانماه سال 1382 12:14
اون قدر مشت و لگد خوردم که دارم فنا میشم ولی تا ازاین مارمولک های کوچولو دور میشم دلم براشون تنگ میشه اونقدر فاز میده ببریشون دستشویی بعد دماغشونو بشوری بعد موهاشونو با آب خوشگل کنی بد شلوارشونو تا زیر بغلشون بکشی بالا.بعدشم یه ماچ آبدار.آخییییییییی ارس جونم هم خوشگل شعر برا مارمولکا گفته نیگا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1382 19:21
(( ..صوفیان واستدند از گرومی همه رخت دلق ما بود که در خانه ی خمار بماند محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد قصه ی ماست که درهرسر بازار بماند.. ))
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 18:06
نگا این منم. هیچ حال خاصی هم ندارم. فقط دلم هوای لبو کرده.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آبانماه سال 1382 22:09
بابا این نشدکه من هر چی بنویسم بیام حضوری جواب پس بدم!اینقدر گیر ندین به من آخه!گناه دارم! من چه بارون رو دوست دارم.بوی بارون رو دوست تر دارم. یه sms بزنم به خدا بگم یه کم زندگی رو ثابت نگهداره تا من کارامو راست و ریس کنم.میگی یعنی قبول میکنه؟! چرا تازه گی ها کسی جوکه تازه نمیگه؟دلم پوسید!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آبانماه سال 1382 18:17
...فکر میکردم میشه به موازاتت حرکت کرد ولی دچارت نشد.چه ابله بودم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 آبانماه سال 1382 12:19
وقتی بوم بوم میزنه دیگه نیمشه جلوشو گرفت...انگار میخواداز دهنم بپره بیرون.انگار جاش تنگه...فقط اون قرص کوچولو های صورتی خمارش میکنه...حال ندارم...دلم میخواد زمانو نگه دارم چند ساعت همه چی وایسه.آرومه آروم...نفسم روغن کاری میخواد.خوب بالا نمیآد...چقدرراحت میشه نفس نکشید...صدبار به خودم گفتم نباید اینجور موقع ها گریه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 آبانماه سال 1382 14:12
«...حالم بهتر شد و شروع کردم به فهمیدن اینکه بهترین چیز برای من اینست که بروم یک جایی زندگی کنم که واقعیت نداشته باشد.» (زندگی در پیش رو)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1382 10:41
وقتی پیغاممو ازرو آینه پاک کردی((دیگه دوستت ندارم...)) پیغام خودتو نوشتی((من همونقدر دوستت دارم...)) له شدم.همین
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1382 21:45
همش فکر میکنم قراره یه اتفاق بدی بیفته.دلم شور میزنه.حالم بده.دوستت ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 مهرماه سال 1382 09:46
من زنده ام ها! دنبال یه پایه میگردم بیاد با من سینما !مشخصات پایه:!قد ۱۸۰ به بالا. وزن ۱۸۰ به پایین.خرخون هم نباشه حاله من گرفته میشه!حس کار،هم نباشه لطفا!!! بال هم دوست داشته باشه!!چهارشنبه ها هم غش نکنه!!! عرضی نیست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهرماه سال 1382 11:21
همه ی چیزایی که جریان زندگی رو به لجن میکشن در یک کلمه خلاصه میشن احساسات.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1382 22:10
خودم میترسه که من چرادیگه نمیترسه. این من ،معیاراش یه عالم دیگه داره خدایش. ای داد. چرا من با خودم کنار نمیاد. من داره ازیه چیزایی فرار میکنه که خودم بدفرم پیگیرشه. من دنبال مغولستان خارجیه. خودم داره له میشه . خودم تنهاست . آخرش کدومم میمیره؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1382 00:23
هرکی دیگه آخرخط رسیده، دیگه حالش از همه بهم میخوره، حوصله هیچ کسی رو نداره، اصلادلش میخوادبمیره باید بره جام جم یه پرس بال بزنه خدا ست بابا.......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 10:35
اینقدر قیافه ی ماتم زده به خودت نگیر.گفتم که من اندازه ی لواشک آلبالو دوست دارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مهرماه سال 1382 13:33
آقا اومدیم شاد شیم ولی این تلفنه قطع شد!!بی پولیه دیگه!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مهرماه سال 1382 18:34
ملت شاکی شدن !دستور بر اینه بساط دپ و این بازیها جمع شه .آقا ما اوچیک همه بروبچیم! مرامی هم باشه شاد میشیم! درراستای شاد زیستن!کسی پیشنهادی داره ما طلبه ایم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مهرماه سال 1382 11:16
میگما من هنوز حالم تو آفسایده.بهم گفتن جیگر سوسک مطلقه رو با اشک پشه مخلوط کن هر شب بخور روحیه ات خوب میشه. یه کارت اینترنت خریده بودم دو سه ساعت منو علاف کرده بود مگه وصل میشد عاقبت زنگ زدم پشتیبانی یارو گفت اشتباه چاپی شده!!!!جانم؟!!!! دیروز تو اخبار گفت اونایی که به سفارت انگلیس شلیک کرده بودن یه عده بی کار...