خانه عناوین مطالب تماس با من

گنگ خواب دیده

گنگ خواب دیده

پیوندها

  • سردبیر خودم
  • عباس معروفی
  • صبحانه
  • یک پنجره
  • خوابگرد
  • هفتان
  • سرزمین آفتاب
  • خورشید خانم
  • نیک آهنگ
  • کتابخانه گویا
  • دلقک
  • my reticence
  • الپر
  • بلاگ نیوز
  • روزآنلاین

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • تیر 1383 2
  • خرداد 1383 1
  • اردیبهشت 1383 7
  • فروردین 1383 5
  • اسفند 1382 4
  • بهمن 1382 5
  • دی 1382 8
  • آذر 1382 20
  • آبان 1382 28
  • مهر 1382 16
  • شهریور 1382 16
  • مرداد 1382 22
  • تیر 1382 25
  • خرداد 1382 17

آمار : 88601 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1382 23:30
    روزای غمگینیه.ویگن داره میخونه((ﭙس ازاین زاری مکن هوس یاری مکن تو ای ناکام دل دیوانه با غم دیرنه ام به مزار سینه ام بخواب آرام دل دیوانه)).سرم درد میکنه.یارو مگسه بدفرم رفته تو اعصابم. هرچی صبرکردم به مرگ طبیعی نمردهیچ رقمه حاضر به خودکشی هم نیست .خیلی بد جور گرفتار این زندگیه راکد شده.سرم درد میکنه فکر میکنم همیشه...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 مهر‌ماه سال 1382 05:35
    U say I luv flowers,but u pick them U say I luv birds,but u kill them U say I luv rain .but u close the window in rains I am afraid when u say I luv u
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1382 22:36
    خوب من خسته ام عصبانی هم هستم ها!(خیله خوب نگی دوباره نوشت رشته خریدن ها!خریدن خریدن فدای سرشون!!هرکی پولداره باید بخره!!مگه مغزخرخورده این درس های چرت رو بخونه !اصلا مدرک تهش رو هم بخره!!درس های دانشگاه هم چرته!!اصلا مدرک کل زندگی رو بخره!!ما که بخیل نیستیم!!دیگه حرف نباشه!!) اینقدر کم میرم دانشگاه!آی فاز میده!یه دست...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 4 مهر‌ماه سال 1382 20:41
    میگم ها مملکت اینقدر آلبالوشده که طرف با بیست و پنج هزار منطقه دو پول میده میاد کامپیوترشریف!!!اونوقت این باطنی شاسکول نیم نمره(حتی ۳ دهم) به من نداداونم واسه اینکه تو مرتب کردن بیست سی تا عدد جای یکی با بغل دستیش عوضی بود!!!!بعد میگن حالا ناراحت نشو خوب!سخت نگیر!یه جورایی حالم از همه درس و کتاب و دانشگاه بهم...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1382 21:32
    ((هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟ دراگربر توببندد،مرو وصبرکن آنجا زپس صبرتو را،اوبه سرصدرنشاند واگربرتو ببندد همه ره هاوگذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند... مولانا ))
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1382 19:52
    فردا هم تعطیله.حوصله زیاد ندارم.حرفی هم ندارم.این طوری هم که ناجوره.میگم ننویسم یهو!سنگین تره!هرکی دوست داره بیاد بنویسه!آقا ما نسیتیم!
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1382 00:11
    آقا این آهنگه از این آلبومه:Pink Martini SYMPATIQUE, Cosas Del Amor.دیگه هی پیگیر نشین. بعدش هم اینکه این قدر بدفرم ننویسین تو نظرات!اگه اسم نمینویسین دیگه فحش ندین بابا.بده!
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1382 00:43
    شبی با خیال تو هم خونه شد دل نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل نبودی ندیدی پریشونی هامو فقط بادوبارون شنیدن صدامو.....
  • [ بدون عنوان ] شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1382 00:43
    بیکاری خوشایند... آرامش انفرادی... دلتنگی مطبوع... بدون هیچ کس... تلفن خاموش... چایی تلخ... شکلات ممنوع... هنوز زندگی زیاد هم بد نیست.میشه بهش دلخوش کرد.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1382 19:43
    خبر خاصی نبود دانشگاه.یه عده آدم شاد ورودی های جدید رو دلقک کرده بودن دوره همی میخندیدن.جوونن دیگه... بعدش بعضی ها هم قیافه گرفته بودن.اووووه آنتیک. این قدر نابود واحد گرفتم که کلاس هم نمیشه رفت.عجب بدبختیه ها! دیگه هیچی یادم نمیاد بنویسم.چه قدر بد مینویسم.قبلا ها بهتر بودم.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1382 09:10
    حالا زیادهم بد نبودها!موقع اومدن مامانم اینا غصه دارشدن اون روز هم به بابام گفتم میخوام کارت اهدا اعضا(ازاونا که هر وقت مردی قلب و کلیه و ...رو پیوند میزنن)بگیرم،عصبانی شد.یادم نبود آدم نباید به مامان باباش از این حرفا بزنه!اصلا ها چقدر بده آدم مامان بابا باشه!!!همش باید غصه بچه شو بخوره! سیپروهپتادین و هایپیران گفته...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1382 21:55
    دیگه فردابرمیگردم.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1382 11:43
    نمیدونم چرا خوش نمیگذره اینجا!بیام دیگه! هوا ولی بیسته. حوصله ام سر میره.چرا!؟؟؟ دیگه هیچ جا خوش نمیگذره. چقدر چرت نوشتم.اشکال نداره.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1382 07:43
    آخرش این مبانی IT هم پاسیده شد.چه خوب!ولی این واحد ها که گرفتم ۶ تاش همزمانه!ای ول خودم!گند زدم به انتخاب واحد! حالا شاید درست شه تو ترمیم اصلا من همه رقمه پایه ام نیام دانشگاه! کتاب تنظیم هم گم شده که.اشکال نداره خوب! من یادم نبود ۴شنبه تعطیله این طوری یه غیبته زبانه می سوزه که! من میرم خونمون. به به. دلم تنگ میشه ها...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1382 07:30
    همش هی تالاپ تالاپ میکنه بعدش هم تیر میکشه داغونم کرده
  • [ بدون عنوان ] جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1382 09:17
    -بحث این بود که اگه قرار باشه ۱ ماه دیگه بمیری تو این یه ماه چی کار میکنی.هرکس واسه خودش یه ایده ای داشت.چه میدونم بره دربست پیش خانواده یا کارهای عقب افتاده رو رو به راه کنه ویاهمش کارهای خوب کنه واز این چیزا(این وسط کسی نمیخواست تو یه ماه دانشگاه بره!)ولی چیزی که جالبه اینه که یکی از بچه ها دقیقا کاری رو که من تو...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1382 08:53
    sevenرو دیدم.خیلی توپ بود. همین
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1382 12:56
    - یه شعر بخون -... -یه شعر بخون -بی تو مهتاب شبی.. -جوادی دیگه.یکی دیگه. -اتل متل.. -مسخره یه شعر بخون -ااااه -عجبا یه شعر بخون -سهراب کفشهایت کو! -به به!همینه دیگه!اگه شعر بلد بودی وضعت این نبود که! -هوووو فحش نده!خودت بخون! -سهراب کفشهات اینجاست!!!!
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1382 09:57
    این دفعه هم زنده موندم!مرسی از ایمیل ها moulin rougeوbraveheartوdon juan demarcoدیدم خوب بودن همشون... الان میرم دانشگاه از استاد راهنما هه امضا بگیرم..اصلا دوست ندارم شروع بشه.مخصوصا با این اتفاق دیروز. . یه دعایی کنید شاید این قدر تو این دانشگاه حال منو نکنن تو قوطی! آآآآآآآآآآآآآآمین
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1382 08:31
    ۲۴ ساعت ازرختخواب بیرون نیومدم آنفولانزا هم بد دردیه ها.الان هم مطمئن نیستم که خوب شدم.ولی اینو مطمئنم دیگه خوابم نمیاد! زیاد هم خوش نمیگذره وقتی تابستونه کولر خاموشه و لحاف رو ته وکیسه آبگرم بغلته بدبختیها که یکی دوتا نیست.
  • [ بدون عنوان ] جمعه 7 شهریور‌ماه سال 1382 10:42
    دیشب همش خواب دیدم باید برم مدرسه اما راه مدرسه رو گم کرده بودم.توراه بچه های مدرسه رو میدیدم همشون سیگاری شده بودن اعصابم داغون شده بود دیگه آخه این خوابه !!!! نمیدونم چرا هر چی دوست ندارم میاد تو خوابم.مدرسه و سیگار و فقط مونده بود آقای ..!!!
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1382 19:18
    یوهو من برگشتم کسی هم زیاد نگفت ها خودم دلم تنگ شد. هیچ اتفاق خاصی هم نیفتاد تو این روزا. فقط عزا گرفتم دوباره ترم جدید و بقیه ضدحا ل ها همینا دیگه. میام باز!
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1382 02:48
    فردا که روز از نو روزی از نو من نیستم اما کلام داغ تنم مرغی خواهد شد که از محاصره ی دیوارها حواهد رست و چه بودن چگونه بودن چگونه باید بودن را خواهد خواند...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1382 12:00
    ۱-آره بابا حا لا من ظالم!واسه اون که بد نشد.یه نویسنده ی خالی بهتره یا یه نویسنده با یه ماجرای عشقی شکست خورده!حالا دیگه سوژه کم نمیاره هر وقت هیچی نداره تو ویلاگش بذاره میگه آخ من چقدر اونو دوست داشتم! ۲-با همه قهرم.از بقال سر کوچه گرفته تا نخست وزیر ماداگاسکار.قهر که برا بچه هاست! ۳-این همه میگم نمیرین یاریگران رو...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1382 14:32
    یاریگران به روز شد.ولی پرشین پدرمو در آورد.بخونین نظر بدین http://yarigaran.persianblog.com زیاد حوصله ندارم. چه بد اخلاقم! همین. نه وایسا!این برا تو!!
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1382 09:16
    دیروز واسه روز مادررفتیم کهریزک.یه جورایی داغون شدم.اینگار سوزن از قلبم رد میکردن.ولی هی بچه ها بهم روحیه میدادن.میگفتن بابا دو روز دیگه همه این شکلی میشن.آره؟قسمت معلولینش بدتر بود.یه آقایی که اصلا نمی تونست حرف بزنه و رو ویلچر بود زنگ زده بود خونشون روز مادر و تبریک بگه.شب رو اصلا نتونستم بخوابم.چون قرار بود برم...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1382 12:32
    مژده!مژده! کلیه علاقمندان به امور خیریه از وبلاگ زیر دیدن نمایند: http://yarigaran.persianblog.com آقا رفتین نظر بدین ها! دلمون شاد میشه
  • [ بدون عنوان ] جمعه 24 مرداد‌ماه سال 1382 01:34
    بعد مدتها دوباره گیجگولک بازی درآوردیم کلی خندیدیم!سر میز شام وقتی چندتا آدم بزرگ باشن همیشه میشه یقه ی یه سوژه ی دست و پا شکسته رو چسبید هی الکی خندید!مخصوصا وقتی افراد لازم برای اجرای پروژه حاضر باشن! اینگار دوران جنون داره تموم میشه دوباره زندگی به حالت عادی بر میگرده!آخیش! اون روز یکی از بچه های قدیمی نظر داده بود...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1382 11:35
    وقتی موبایله رو پیغامگیره یعنی حوصله کسی رو ندارم.اگه خاموش شه دیگه جای هیچ امیدی نیست حالا هی من غر بزنم چه فایده داره همش هم مورچه میبینم این روزا.هی میان رو من را میرن.چرا وقتی دلم نمیخواد ببینمشون میان آخه!مورچه ها هم دیگه نمی سازن! دلم واسه بچه ها تنگ شده.اگه فردا هم نرم دیگه خیلی خیلی تنگ میشه ولی از یه طرف دیگه...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1382 19:52
    ببین اون شب تو برگه ی فالنامه دیدم نوشته متولدین ماه .. دروغگوی ماهر!حالا هی بزن زیرش!دیدی چقدر تابلو شدی حالا دیگه تو سینی غذا هم مینویسن !
  • 177
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4
  • 5
  • 6