خانه عناوین مطالب تماس با من

گنگ خواب دیده

گنگ خواب دیده

پیوندها

  • سردبیر خودم
  • عباس معروفی
  • صبحانه
  • یک پنجره
  • خوابگرد
  • هفتان
  • سرزمین آفتاب
  • خورشید خانم
  • نیک آهنگ
  • کتابخانه گویا
  • دلقک
  • my reticence
  • الپر
  • بلاگ نیوز
  • روزآنلاین

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • تیر 1383 2
  • خرداد 1383 1
  • اردیبهشت 1383 7
  • فروردین 1383 5
  • اسفند 1382 4
  • بهمن 1382 5
  • دی 1382 8
  • آذر 1382 20
  • آبان 1382 28
  • مهر 1382 16
  • شهریور 1382 16
  • مرداد 1382 22
  • تیر 1382 25
  • خرداد 1382 17

آمار : 88605 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1382 19:04
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1382 17:19
    man oomadam khoone. in keyboarde labele farsi nadare.zaye! hava inja kheili khoobe.az kheili ham bishtar.yani hame chi khoobe vali mano dochare nostalzhia mikone. che bad! rasty man nemidoonam koja bayad basham.har ja ke miram delam vase adamaii ke ja moondan tang mishe.chera?aslan ingar ye ja ye chizi ja...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 7 تیر‌ماه سال 1382 23:46
    این یعنی چی؟یعنی من خیلی بدم؟ « تمام قصه ها از بود یکی و نبود دیگری آغاز می شود که یکی بود و یکی نبود یکی رفته بود یکی مانده بود مانده بود و گریه کرده بود. »
  • [ بدون عنوان ] شنبه 7 تیر‌ماه سال 1382 23:23
    http://www.akunews.org/News/view.asp?ID=2377
  • [ بدون عنوان ] شنبه 7 تیر‌ماه سال 1382 00:17
    واسه ی ا.ف که این آهنگ رو دوست داره: آسمان چشم او آیینه ی کیست آ نکه چون آیینه با من روبرو بود .درد ونفرین درد ونفرین بر سفر باد سرنوشت این جدایی دست او بود آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ گریه نکن که سر نوشت گر مرا از تو جدا کرد عاقبت دل های ما با غم هم آشنا کرد با غم هم آشنا کرد...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 6 تیر‌ماه سال 1382 01:19
    دوباره Amelieرو دیدم نازه.. پریشب یه مجسمه ی گوگولی درست کردم. می خوان واسه آزادی دانشجو ها دعای توسل تو دانشگاه تهران بذارن.ای ول راه حل! این یارو شاسکول قاط قاط زده.اگه هکر سایت پیدا نشه جون میده!واقعازده تو خاکی.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 12:47
    رفتم بچه ها رو دیدم.دلم براشون تنگ شده بود.موهای همه رو از ته کوتاه کردن.حسین رو هم ختنه کردن.از در که رفتیم تو شکیبا گفت حسین رو ختینه کردن بچه ها!علی خیلی بونه گیر شده بود.نمی دونم چرا.حیف که دوره وگر نه تندتند میرفتم سراغشون. دیشب نون و گلدون رو دیدم.خوشم نیو مد. شنبه می رم دانشگاه.بالا خره جریان این گسسته چی شد!؟
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 23:14
    می دونی من حالم از آدما یی که اون قدر بدبخت شدن تا منتظرن یه چیزی مثل الکل یا هر کوفت دیگه ای اونا رو از فکر اینکه هیچ گهی نیستن خارج کنه بهم می خوره. هیچ چیزی حقیر تر از این تو دنیا نیس. حالم بهم می خوره.بهم می خوره.بهم می خوره.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 10:34
    آقا جاتون خالی دیروز رفتیم از کنار هم می گذریم (همینه دیگه!؟).خیلی توپ بود ای ول!هر کی ندیده بدوه! بعدش به این برنامه مسخرهه در مورد اراذل و اوباش دیشب کلی خندیدیم!بابا این دولت چقدر گاگوله آخه!!!دیگه اینقدر ملت رو گوسفند فرض کردن هنر والله! بیچاره معلوم نبود چقدر کتک خوروندنشون ! تا بیان بگن ما اغفال شده بیدیم!ما...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1382 10:11
    ای بابا همه جای دنیا شلوغ شد به جز دانشگاه ما!آخه این جما عت چقدر مثبت بیدن! فقط درسشون رو بخونن دیگه استغفرالله خدا هم استعفا بده ککشون نمی گزه!
  • [ بدون عنوان ] شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1382 20:02
    هی بابام هی!امتحانا هم تموم شد.اگر چه همه رو اهم! یه نکته ی جالب اینکه دلم واسه برو بچ تنگ می شه.یعنی اینکه دوسشون دارم. بعدش اینکه بعضی ها چقدر بی مرام شدن!
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1382 12:19
    من گنگ خواب دیده وعالم تمام کر من عاجزم زگفتن وخلق ازشنیدنش......
  • [ بدون عنوان ] شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1382 14:04
    یه اتاق نا مرتب، یه عالمه درس نخونده، یه آدم بی حس، یه دنیا ی بی اتفاق هیچ چیز قشنگی برا نوشتن نمونده.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1382 23:11
    واسه ی تو: ....در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی ست دل من که به اندازه ی یک عشق ست به بها نه های ساده ی خوشبختی می نگرد به زوال زیبای گل ها در گلدان به نهالی که تو در باغچه ی خا نه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازه ی یک پنجره می خوانند ....................
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 20:51
    ای بابا.چقدر من امتحان دوست ندارم آخه چقدر! تازه فردا هم مامانم میره.هممممممممممم دلم براش تنگ می شه.چرا وقتی بده همه چی با هم بده؟ حا لا بازملت شاکی می شن که چقدر ناله ام من! ای بابا..
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 20:52
  • [ بدون عنوان ] شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1382 16:44
    می گم آدم وقتی امتحان داره به اندازه ی کافی بی چاره هست که به مردن فکر نکنه!!!!!!! فکر کنم واسه خاطره همینه وقتی تو یه جا معه ای انقلاب می شه خود کشی کم می شه!!!!!!!!!!! با لا خره من یه روز فیلسوف می شم!!!!!!!!!!!!!!!!! اون وقت همه افسوس می خورن چرا منو دست کم گرفتن.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1382 23:36
    من هی می خوام باشم هی می شم!هی خودمو به میزنم دو باره یادش می افتم!
  • ا!من هنوز زنده ام! سه‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1382 19:16
    ۱ ساعت دیگه مامان می آد.چه خوب.دلم براش تنگ شده بود. دیشب خواب دیدم آفتاب پرست مرده.صبح که دیدم سر کلاس نشسته خیالم راحت شد! واسه خاطر ۱۴ خرداد راهپیمایی بود.یه ساعت تو ترافیک گیر کرده بودیم.یه دختره هی ناله می کرد.خواستم ساکتش کنم گفتم: بهش فکر نکن اگه بهش فکر کنی سخت تر می گذره!یا حضرت شلغم!!عجب جمله ی شاعرانه ای...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1382 11:23
    بعضی وقتا اصلاا برام مهم نیست که مردم چی فکر می کنن.بذار فکر کنن دختره کم داره که تو دانشکده گریه میکنه.مگه مهمه؟اگه هر لحظه بخوام برآوردکنم ببینم مردم چی میگن از این هم که هست دیوونه تر می شم!
  • من اسیر روزگارم.......... جمعه 9 خرداد‌ماه سال 1382 13:04
    یه حس قدیمی .هر از گاهی می آد...بد جوری داغونت می کنه.انگا ر زیر آب نفس می کشی.همه ی صدا ها غریبه می شن.دیگه حتی شکلات هم نمی تونه یادت بندازه هنوز زنده ای.همه چی آروم آروم از جلوی چشات می گذره ولی هیچ کاری نمی تونی انجام بدی.بیشترزندگی شبیه خاطره می شه...اونوقت منگ منگ مجبوری الکی لبخند بزنی بگی من خوبم.چیزیم...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1382 21:59
    یه عالمه ظرف شستم.وقتی آدم دلش می خواد بمیره ظرف شستن بهتر از هیچ کاریه.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1382 18:44
    داره بارون می آد.هوا هوای دو نفره ست...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1382 08:58
    دیشب باز نا جور خوابم برد.واسه همین سرم درد می کنه.دچار یه پوچیه ملایم شدم! حوصله این زندگیه بی مزه رو ندارم.
  • [ بدون عنوان ] شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1382 22:25
    سرم بد جوری درد میکنه.می خوام برم بقیه ی کتاب خداحافظ گری کوپر رو بخونم.راستی امتحان خیلی ضایع بود. دارم کم کم یه آدم دیگه می شم. چیزایی که قبلا برام مهم بود دیگه نیست. چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  • [ بدون عنوان ] شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1382 11:40
    الان دانشگاهم.انگار یه جور دیگه شدم.کسی که هیچ جوری دل نمی بنده.
  • [ بدون عنوان ] جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1382 22:37
    سرما خوردم.فردا امتحا ن دارم.زندگی سخت شده.
  • 177
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • صفحه 6